روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: وقتی کارها بر میل شما پیش نمی رود استراتژی خود را تغییر دهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. افرادی که صبر می کنند تا شرایط عالی از راه برسد هرگز کاری را شروع نمی کنند. زمان مطلوب برای شروع همین حالا هست.(فیشر) روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند. همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟" هرگز زندگی را اینقدر جدی نگیرید! هیچ کس از آن زنده خارج نخواهد شد . یه گاز از دماغت میدی !؟ (از عاشقانه های خرگوش و آدم برفی !!!) ! عصر یک جمعه دلگیر. دلم گفت. بگویم. بنویسم. که چرا عشق به انسان نرسیدست؟ چرا آب به گلدان نرسیدست؟ ...و هنوزم که هنوز است چرا "یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست"؟ بگو حافظ دلخسته ز.شیراز بیاید. بنویسد. ...که هنوز است چرا "یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست"؟ چرا "کلبه احزان به گلستان نرسیدست"؟ عصر این جمعه دلگیر. وجود تو کنار دل هر بی دل آشفته شود حس! تو کجایی گل نرگس؟.. . . . . . . چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام عکس هایی از مسجد جمکران ببینید. در ادامه مطلب... مدتها بود که منتظر رحمت خدا بودیم ولی ... ولی تو این سرما یه کمی هم به فکر فقرا باشیم بد نیست! یاد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ما دوره گرد داد میزد: کهنه قالی میخرم دست دوم, جنس عالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم گر نداری, کوزه خالی میخرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی میخرید سلام سلام سلام خوفید خوش میگذره؟ امروز هوا خیلی عالیه آخه اولین برف زمستونی از دیشب شروع به باریدن کرده... تند تند تنگ میشه دلم واسه تو . . .
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است ....
سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:" این بار اولت بود
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
دوباره صبح، ظهر، غروب …
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015
Design By :
TopBloger.com |