✿ نفیس ✿ - یک نفس عمیــــــــــق EmamHadi
سفارش تبلیغ
صبا ویژن































یک نفس عمیــــــــــق

خر, حماسه, جالب, باحال, عجیب, مجسمه
 

نوشته شده در پنج شنبه 89/10/30ساعت 1:10 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

دوست داشتن یه نفر... دیوونگیه!

دوست داشته شدن توسط یه نفر... یک هدیه ست!

دوست داشتن کسی که دوست داره.... وظیفه است!

اما دوست داشته شدن توسط کسی که دوسش داری... زندگیه!

برف ,صورتی ,قلب ,عشق ,زندگی ,دوست داشتن.اما دوست داشته شدن توسط کسی که دوسش داری... زندگیه!

http://hesamghazi.persianblog.ir



نوشته شده در پنج شنبه 89/10/30ساعت 12:55 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

هرچه می خواهم غمت را در دلم پنهان کنم // سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن

هرچه می خواهم غمت را در دلم پنهان کنم سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن. پرنده, عاشق, محبت ,مرگ, دلسوز,فریاد,غم,می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی...

ای از قفس رها شده برگرد حیلت است      اینجا رهات کرده اند که بی دست و پا شوی

جرم است عاشقانه پریدن ... نگاه کن                       آزاد کرده اند تو را تا فنا شوی!!!!!


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 5:27 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

بچه,نی نی ,جیگر, دختر, ناز ,چشم آبی. چه دسته گلی به آب داده خدا میدونه!!!



نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 1:48 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

پیرمرد, عاشق, همسر, بیمار ,شناختن ,تصادف,محبت, علاقه واقعی ,دوست داشتن

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه"
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
او گفت : زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: ما خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!



نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 4:43 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

کره زمین - کودک - نی نی - بازی - شاد - دنیا درست میشه به شرطی ...

پدر داشت روزنامه میخواند... پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت: پدر بیا بازی کنیم.پدر که بی حوصله بود یه صفحه از روزنامه اش رو که عکس نقشه دنیا روش بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت: برو درستش کن. پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را کامل شده  به پدرش داد. پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملا درست جمع کرده! از اون پرسید که درست کردن نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی؟ پسر گفت: من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم. وقتی آدمها درست بشن  دنیا هم درست میشه!

دنیا, پسر, بازی ,پازل, نقشه ,جهان, آدم . وقتی آدمها درست بشن  دنیا هم درست میشه!

http://hesamghazi.persianblog.ir/post/6/



نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 4:42 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

عارفی را گفتند : جمله ای بگو که وقت شادی غمگینمان کند و وقت غم شادمان کند؟

عارف  گفت :

 >>  این نیز بگذرد <<

گربه, پیشی, ناز, ملوس ,قلقلک ,بازی



نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 3:51 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

  روزی پادشاهی سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمن از دست داده بود، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند. .داستان, حکایت ,پادشاه, جانشین, گیاه ,دانه, صداقت ,گل

روزی پادشاهی سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمن از دست داده بود، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند.
پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه ی گیاهی داد و از آنها خواست، دانه را در یک گلدان بکارند و گیاه رشد کرده را در روز معینی نزد او بیاورند.
پینک یکی از آن جوان ها بود و تصمیم داشت تمام تلاش خود را برای پادشاه شدن بکار گیرد، بنابراین با تمام جدیت تلاش کرد تا دانه را پرورش دهد ولی موفق نشد. به این فکر افتاد که دانه را در آب و هوای دیگری پرورش دهد، به همین دلیل به کوهستان رفت و خاک آنجا را هم آزمایش کرد ولی موفق نشد.
پینک حتی با کشاورزان دهکده های اطراف شهر مشورت کرد ولی همه این کارها بیفایده بود و نتوانست گیاه را پرورش دهد.
بالاخره روز موعود فرا رسید. همه جوان ها در قصر پادشاه جمع شده و گیاه کوچک خودشان را در گلدان برای پادشاه آورده بودند.
پادشاه به همه گلدان ها نگاه کرد. وقتی نوبت به پینک رسید، پادشاه از او پرسید: « پس گیاه تو کو؟» پینک ماجرا را برای پادشاه تعریف کرد.
در این هنگام پادشاه دست پینک را بالا برد و او را جانشین خود اعلام کرد. همه جوانان اعتراض کردند.پادشاه روی تخت نشست و گفت:
 

گل صــــداقت ... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود! 

این جوان درستکارترین جوان شهر است. من قبلاً همه دانه ها را در آب جوشانده بودم، بنابراین هیچ یک از دانه ها نمی بایست رشد می کردند.
پادشاه ادامه داد: مردم به پادشاهی نیاز دارند که با آنها صادق باشد، نه پادشاهی که برای رسیدن به قدرت و حفظ آن به هر کار خلافی دست بزند.



نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 3:48 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

 "ما ز یاران چشم یاری داشتیم"        "خود غلط بود انچه می پنداشتیم"دلم گرفته ,فلوت, نی ,شب ,ماه

 

ما ز یاران چشم یاری داشتیم .... ادامه مطلب...


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 3:6 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

هفت شب بهشت،

تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ

یک شب جهنم، 

نیم ساعت برزخ

تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ
-
بازدید از مهم ترین مراکز فرهنگی، هنری، تفریحی ملکوت 

تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ
- بازدید از پل زیبای صراط

تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ,پل, صراط 

- بازدید از عمیق ترین چاه جهنم

- بازدید از معروف ترین مار دنیا؛ غاشیه
-
تجربه ی سفری زیبا بر روی شیر عسل های رودخانه های بهشت
-
بازدید از بارگاه الهی و خانه ی جبرائیل

 تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ,فرشته
بازدید از هفت طبقه جهنم و اژدهای دو سر


تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ


هزینه های تور شامل:

- هزینه ی جابه جایی و اقامت همراه با صبحانه
-
هزینه ی ویزای بهشت
-
هزینه ی جا به جایی با قالیچه ی پرنده
-
هزینه ی خدمات جانبی: حوری و

علاقه مندان می توانند برای شرکت در تور و کسب اطلاعات بیشتر هر چه سریع تر با عزرائیل تماس بگیرند 



نوشته شده در سه شنبه 89/10/28ساعت 10:22 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
001
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015

آخرین مطالب

پرنسس کوچولوی صورتی من
مینویسم برای قاصدکم...
چ حس خوبیه... حس مادر شدن...
...... 92.8.29 ......
یه خورجین حرف دل! + سینماگراف های زیبا
کافی است انار دلت ترک بخورد ...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : TopBloger.com