منتخب اشعار پروانه نجاتی (10) EmamHadi
سفارش تبلیغ
صبا ویژن































یک نفس عمیــــــــــق


زندگینامه: پروانه نجاتی متولد 1348 بهبهان و کارشناس ادبیات انگلیسی از دانشگاه شیراز است.

ایشان جزو بانوان شاعری است که از چهره های شناخته شده و همیشگی ادبیات دفاع مقدس محسوب می شود و در این زمینه پژوهشهایی هم انجام داده است.

 

نفر اول کنگره ی سراسری شعر انتظار 1379

نفر اول کنگره ی سراسری شعر امام رضا 1382

نفر دوم کنگره ی سراسری شعر امام رضا 1383
نفر دوم کنگره ی سراسری شعر سنگر سازان بی سنگر 1384
نماینده ی شعر بانوان ایران در کنگره شعر زنان در کشور بلغارستان 1382
مقام اول جشنواره ی کشوری پرسش مهر 1381
برگزیده کنگره شعر دفاع مقدس و رهاورد سرزمین نور 1381-82-83-84

 

منتخبی از اشعار پروانه نجاتی

اشعار پروانه نجاتی

ز دیده رفته ز دل رفتنی است ، الا تو              که یاد هیچکسی تازه نیست ، الا تو

تو را ز یاد همه برده اند ، الا من                        به قاب خاطره بسپرده اند ، الا من

(1)  عشق های هزاره سوم  

آنقدرها که عاشق او بودم او نبود             درواژه های سوخته اش رنگ وبو نبود 

من با تمام سادگی ام حرف میزدم           در چشم او ولی هوس گفت وگو نبود  

می گفت با تو هستم ومثل تو عاشقم           اما درون سینه او های و هو نبود 

حتی اگر قبول کنم لاف عشق را                    آنقدرها که دربدرش بودم او نبود 

آنقدر محو او شده بودم که روز و شب               غیر از خیالش آینه ام روبرو نبود 

دامن کشیده بود و ازاین کوچه میگذشت              وقتی مرا مضایقه از آبرو نبود

آن روزها که چیدم از آن باغ سبز سیب            دست فریبکاریش اینقدر رو نبود 

منتخبی از اشعار پروانه نجاتی عکس پدر شهید

(2)  عکس پدر


عاقد دوباره گفت: « وکیلم؟...» پدر نبود!

ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود

گفتند: رفته گل... نه... گلی گم... دلش گرفت

یعنی که از اجازه بابا خبر نبود

هجده بهار منتظرش بود و برنگشت

آن فصل های سرد که بی درد سر نبود

ای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه ای

رویای دخترانه او بیشتر نبود

عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان

آن روز دور سفره، به جز چشم تر نبود

عاقد دوباره گفت: وکیلم؟... دلش شکست

یعنی به قاب عکس، امیدی دگر نبود

او گفت: با اجازه بابا... بله... بله

مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود

منتخبی از اشعار پروانه نجاتی شلمچه

(3)  شلمچه

شلمچه نقشه ی جفرافیای ایران است

نگاه کن پدر این نقشه های ایران است

به من بگو که شلمچه کجای ایران است

شلمچه نیست در این نقشه های جغرافی

نگفته ای تو مگر کربلای ایران است ؟

عجیب اینکه در آن سرزمین خون افشان

پر ازدحام ترین جاده های ایران است

ز بس شهید که از آن بهشت آوردند

گمان کنم گل آب و هوای ایران است

گرفت نقشه ز دستم پدر و ابری گفت :

شلمچه ناحیه ی باصفای ایران است

برای رفتن اگر دل دلیل ما باشد

ز هر طرف بروی ابتدای ایران است

چه چشمه ها که نجوشید روی آن از خون

چه خونبهای گرانی برای ایران است

ز گوشه گوشه ی میهن در آن پلاکی هست

شلمچه نقشه ی جفرافیای ایران است

منتخبی از اشعار پروانه نجاتی امام زمان جمکران

(4)  امام زمان (عج)

دل را پر از طراوت عطر حضور کن                   آقا تو را به حضرت زهرا ظهور کن

آخر کجایی ای گل خوشبوی فاطمه               برگرد و شهر را پر از امواج نور کن

شب های جمعه یاد تو بیداد می کند                  آدینه ای ز کوچه دنیا عبور کن

آقا چقدر فاصله اندوه انتظار                            فکری برای این سفر راه دور کن

زین کن سمند حادثه را تکسوار عشق     جان را پر از شراره ی غوغا و شور کن

آقا چقدر ضجه زنیم و دعا کنیم                           یا بازگرد یا دل ما را صبور کن

منتخبی از اشعار محمد فخارزاده

(5) اشعار عاشورایی

خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را          تا قدری التیام دهد گوش پاره را

آتش گرفته گوشه ی دامان کوچکش              آبی نبود چاره کند این شراره را

ازخیمه های سوخته تا گود قتلگاه            هاجرشد و دوید به هرسو اشاره را

باران تازیانه و سیلاب سیلی ، اشک               تاریک کرده بود نگاه ستاره را

ازحال رفت ، بوته ی خاری پناه شد              درخواب دید کودکی و گاهواره را

درخواب دید رفته مدینه وتشنه نیست         لب جمع کرد خوردن آبی دوباره را...

زینب تمام همسفران را ردیف کرد          گم کرده بود دخترچندم ... شماره را ؟!

منتخبی از اشعار پروانه نجاتی کاروان کربلا زینب

(6)کاروان

 
قافله قافله از دشت بلا می گذرد

عشق ماتم زده از شهر شما می گذرد

آه ای مردم غفلت زده ی خواب آلود

سحر از کوچه ی خالی ز دعا می گذرد

روزهاتان همه شب باد که خورشید زمان

بر سر نیزه سر از جسم جدا می گذرد

چشمتان چشمه ی خون باد که بر ریگ روان

کاروان از برتان آبله پا می گذرد

ننگ پیمان شکنی تا ابد ارزانی تان

که فرات عطش از خون خدا می گذرد

می شناسیدش و از نام و نسب می پرسید

وای از این روز که بر آل عبا می گذرد 

 

منتخبی از اشعار پروانه نجاتی بمب گذاری حسینیه سیدالشهدا شیراز

اشعار پروانه نجاتی مرتبط با بمب گذاری سال 82 در حسینیه سید الشهدا شیراز:

(7) 

خبر، سریعتر از من دوید و پرپر شد      /                       فضای کوچه پر از لاله ی معطر شد
خبر گران، خبر ناگوار و سنگین بود                    /           تمام شهر در امواج آن شناور شد
خبر دهان به دهان گشت و شعله شعله گذشت/چه سینه ها که گدازان،چه دیده ها تر شد
نفس بریده، نفس بی امان، نفس محبوس         /           عروج پاکترین های شهر باور شد
چه انفجار مهیبی، چه لحظه ای، چه غمی     /         چهارسوی حسینیه رنگ محشر شد
و سید الشهدا بوی خون تازه گرفت          /              ز غصه حضرت مهدی دلش مکدر شد

آیات القرمزی / بحرین / شهادت / شیعه  برای خواهر مجاهدم آیات القرمزی  که زینب گونه در مقابل یزیدیان ایستاد ... ( طراحی دوست عزیزم محمد مهدی) دانلود در اندازه  A3 منبع :  اُف بر این دنیا که در آن ناموس شیعه امان ندارد  و فاسد ترین ها و فاجر ترین ها   راست راست راه می روند  با صد تا محافظ  یاد گل گفته های مولا افتادم "‌خلخال از پای زنی... " اگر دق کند ..."  چرا ما دق نمی کنیم؟‌  "آیات القرمزی" ای دختر شیعه  ای شاعره ی آزاد  نفسم می گیرد وقتی می بینم  تو را محاصره کرده اند و ...  آنوقت ما در گیر برنامه های طنز هستیم  که مبادا روح لطیفمان لکه بردارد  دانشگاهیانمان که میان "‌ایسم " ها گیر کرده اند  و حوزوی هایمان هم میان " زید و عمرو"  نمی دانم...  حتما به قول سید مرتضی زمان ما را با خود برده است...  ...  "آیات القرمزی"  ای مجروح شیعه  تو زخم هزار و سیصد و اندی سال غربت علی را به صورتت  و بر تن نحیفت داری...  اُف بر مسلمانی ما اگر تو را فراموش کنیم  نفسم می گیرد  نه برای تو...  که برای بی تفاوتی خودمان...  که دیگر از اخبار بحرین و ... خسته شده ایم... fanosqe.ir

(8) شیعه در انتظار قیام تو می تپد ..

آل خلیفه، آل سعود، آل اختناق              نفرین به بی ارادگی و مرگ بر نفاق

آنان که روز و شب دم از اسلام می زنند     با کفر در توافق و با دین در افتراق

پشت نقاب های دروغین-نمازها                سمت کدام قبله و زیر کدام طاق

یکبار دیگر آتش و فرصت فراهم است     دنیای ما پر است از این دست اتفاق

بر پرده دار مست اگر چه بعید نیست            بر کشتن برادر اگر دارد اشتیاق

شیعه در انتظار قیام تو می تپد             عجل علی ظهورک فریاد از این فراق

(9) ابراهیم ..

زمین ز بتکده ها پر شدست ابراهیم                    دوباره دور تفاخر شدست ابراهیم

دمیده بر ریه ی شهر دود تلخ ریا                             و روزگار تظاهر شدست ابراهیم

مذاق اهل محبت در این زمانه بد                         اسیر طعم تکاثر شدست ابراهیم

چه زود گم شده در کوچه های عادت عشق!        زمین دچار تنفر شده ست ابراهیم

ببین تو عزت لات و منات و عزی را                   تبر زدست تو دلخور شدست ابراهیم

تبر به دوش چرا از سفر نمی آیی                    زمین ز بتکده ها پر شدست ابراهیم!

(9) خودفروشی ..

__ : خانوم اجازه نمره انشای من کم است        __ : فاعل و فعل جمله چه درهم و برهم است

دختر صفت که جمع ندارد، ضمیر کو؟                       این نمره مال این همه جملات مبهم است

"زن شرم خویش خورد" که معنی نمی دهد                  در تو چقدر پایه ی دستور محکم است!

"کار و تلاش" مطلب بسیار ساده ای است                 موضوع را چه دخل بهشت و جهنم است

اینجا نوشته ای که "سحر کار میفروخت                         از کار کردنش دل ما غرق ماتم است"

"وقتی گرسنه است لبش سرخ میشود                          یک کاروبار خوب برایش فراهم است"

کاروتلاش عار ندارد، چه شب! چه روز                     این حرف های بی سروته! مال آدم است؟

دختر نشست و گفت که من راست گفته ام          __ : خانوم اجازه نمره انشای من کم است!

(8) صیغه

خلاف شرع نبود آری ولی خلاف مروت بود                    خلاف جوهره ی مردی، خلاف ذوق محبت بود

غرور حنجره اش را بغض شکست با قطراتی داغ      برای یک زن عاشق، این، چه غیر طعم خیانت بود؟

نفس کشید عمیق و تلخ...نه...یک تنفس مصنوعی      به روی گونه ی کم رنگش، چقدر ردّ رطوبت بود

و فکر کرد به لحظاتی که مثل بید دلش لرزید                  همینکه در گذر مردش برای حادثه فرصت بود

نشسته بود و حرز اشک گرفته بود سر راهش         بدون آنکه بداند مرد.. به شام شوم که دعوت بود؟

و صفرنُهصدوهفده...، خُب گرسنه نیستی؟ اما مرد   به سفره هوسی پنهان نشسته.. گرم صحبت بود

زن اینک از ته این جاده... نگاه خسته نمیگیرد          پر از حرارت یک تصمیم... که در مصیر مصیبت بود!

 

*****************************

منتخبی از اشعار فاضل نظری

به زودی اشعار زیبا در ادامه نوشته میشه

بازم سر بزنین

نظر یادتون نره



نوشته شده در سه شنبه 89/12/17ساعت 2:37 عصر توسط ✿ نفیس ✿

001
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015

آخرین مطالب

پرنسس کوچولوی صورتی من
مینویسم برای قاصدکم...
چ حس خوبیه... حس مادر شدن...
...... 92.8.29 ......
یه خورجین حرف دل! + سینماگراف های زیبا
کافی است انار دلت ترک بخورد ...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : TopBloger.com