002 - یک نفس عمیــــــــــق EmamHadi
سفارش تبلیغ
صبا ویژن































یک نفس عمیــــــــــق

سلیمان ,گنجشک ,دوست داشتن دریا حضرت سلیمان(ع) گنجشکی را دید که با همسرش اختلاف پیدا کرده بود ،گنجشک ماده گوش به حرف و خواسته شوهرش نمی داد .

حضرت سلیمان(ع) گنجشکی را دید که با همسرش اختلاف پیدا کرده بود ،گنجشک ماده گوش به حرف و خواسته شوهرش نمی داد .
گنجشک نر می گفت : چرا تسلیم خواسته من نمی شنوی و حال آنکه من قدرتی دارم که اگر بخواهم با منقار قبه سلیمان را می گیرم و در دریا می اندازم !
این گفت و گو را سلیمان شنید و خندید و آن دو گنجشک را صدا زد و به گنجشک نر فرمود : تو طاقت بر این کار داری که با منقارت دستگاه مرا گرفته در دریا بیندازی ؟
گفت : نه یا رسول الله ، ولی گاهی مرد باید در مقابل زن یک قدرتی از خود نشان دهد ،اظهار عظمت و بزرگی کند که زن گوش به حرف او بدهد و دیگر اینکه یا نبی ما عاشقیم، عاشق را به حرفهایی که مقابل معشوق دارد نباید ملامت کرد .
حضرت رو به گنجشک ماده فرمود :چرا گوش به حرف او نمیدهی ؟ او که تو را دوست دارد ؟
گفت : یا نبی او دروغ می گوید چون او دوست دیگری هم دارد ، اگر مرا دوست دارد نباید به غیر از من نظر داشته باشد.
این حرف گنجشک ماده اثر عمیقی روی سلیمان گذاشت و گریه شدیدی کرد و چهل روز از مردم کناره گرفت و از خدا می خواست که قلب و دلش را تنها ظرف محبت خود قرار دهد و عشق و محبت دیگری در او نباشد.



نوشته شده در پنج شنبه 89/10/30ساعت 10:30 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

آیینه‌ وار بودیم همراز سینه صافان                 آن آهنین دل آمد درهم شکست مارا . دلبری از جنس آهن . معشوق آهنین

آیینه‌ وار بودیم همراز سینه صافان                 آن آهنین دل آمد درهم شکست مارا



نوشته شده در پنج شنبه 89/10/30ساعت 6:42 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

دختر ,ناز ,زیبا ,خوشکل. عذاب وجدان. یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.

پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد؛ اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.

همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد؛ ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که شاید همونطور که خودش بهترین تیله شو یواشکی پنهان کرده، دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده!

عذاب وجدان مال کسی است که صداقت ندارد...

عکسهای عشقولانه,عذاب وجدان. عذاب وجدان مال کسی است که صداقت ندارد...

آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند.



نوشته شده در پنج شنبه 89/10/30ساعت 5:10 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

پرنده, گنجشک, تفاهم ,جالب ,باحال, زن و شوهر



نوشته شده در پنج شنبه 89/10/30ساعت 4:35 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

دوست داشتن یه نفر... دیوونگیه!

دوست داشته شدن توسط یه نفر... یک هدیه ست!

دوست داشتن کسی که دوست داره.... وظیفه است!

اما دوست داشته شدن توسط کسی که دوسش داری... زندگیه!

برف ,صورتی ,قلب ,عشق ,زندگی ,دوست داشتن.اما دوست داشته شدن توسط کسی که دوسش داری... زندگیه!

http://hesamghazi.persianblog.ir



نوشته شده در پنج شنبه 89/10/30ساعت 12:55 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

هرچه می خواهم غمت را در دلم پنهان کنم // سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن

هرچه می خواهم غمت را در دلم پنهان کنم سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن. پرنده, عاشق, محبت ,مرگ, دلسوز,فریاد,غم,می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی...

ای از قفس رها شده برگرد حیلت است      اینجا رهات کرده اند که بی دست و پا شوی

جرم است عاشقانه پریدن ... نگاه کن                       آزاد کرده اند تو را تا فنا شوی!!!!!


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 5:27 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

بچه,نی نی ,جیگر, دختر, ناز ,چشم آبی. چه دسته گلی به آب داده خدا میدونه!!!



نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 1:48 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

پیرمرد, عاشق, همسر, بیمار ,شناختن ,تصادف,محبت, علاقه واقعی ,دوست داشتن

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه"
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
او گفت : زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: ما خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!



نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 4:43 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

عارفی را گفتند : جمله ای بگو که وقت شادی غمگینمان کند و وقت غم شادمان کند؟

عارف  گفت :

 >>  این نیز بگذرد <<

گربه, پیشی, ناز, ملوس ,قلقلک ,بازی



نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 3:51 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

 "ما ز یاران چشم یاری داشتیم"        "خود غلط بود انچه می پنداشتیم"دلم گرفته ,فلوت, نی ,شب ,ماه

 

ما ز یاران چشم یاری داشتیم .... ادامه مطلب...


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/29ساعت 3:6 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

   1   2      >
001
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015

آخرین مطالب

پرنسس کوچولوی صورتی من
مینویسم برای قاصدکم...
چ حس خوبیه... حس مادر شدن...
...... 92.8.29 ......
یه خورجین حرف دل! + سینماگراف های زیبا
کافی است انار دلت ترک بخورد ...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : TopBloger.com