002 - یک نفس عمیــــــــــق EmamHadi
سفارش تبلیغ
صبا ویژن































یک نفس عمیــــــــــق

هفت شب بهشت،

تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ

یک شب جهنم، 

نیم ساعت برزخ

تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ
-
بازدید از مهم ترین مراکز فرهنگی، هنری، تفریحی ملکوت 

تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ
- بازدید از پل زیبای صراط

تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ,پل, صراط 

- بازدید از عمیق ترین چاه جهنم

- بازدید از معروف ترین مار دنیا؛ غاشیه
-
تجربه ی سفری زیبا بر روی شیر عسل های رودخانه های بهشت
-
بازدید از بارگاه الهی و خانه ی جبرائیل

 تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ,فرشته
بازدید از هفت طبقه جهنم و اژدهای دو سر


تور ,ملکوت, بهشت ,جهنم ,برزخ


هزینه های تور شامل:

- هزینه ی جابه جایی و اقامت همراه با صبحانه
-
هزینه ی ویزای بهشت
-
هزینه ی جا به جایی با قالیچه ی پرنده
-
هزینه ی خدمات جانبی: حوری و

علاقه مندان می توانند برای شرکت در تور و کسب اطلاعات بیشتر هر چه سریع تر با عزرائیل تماس بگیرند 



نوشته شده در سه شنبه 89/10/28ساعت 10:22 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

دعوا یک طرف، هیجان تماشای دعوا یک طرف!

پرنده, گنجشک, دعوا, تماشا .بچه ها بیاین دعوا!!!!!!! . دعوا یک طرف، هیجان تماشای دعوا یک طرف!



نوشته شده در دوشنبه 89/10/27ساعت 9:23 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

ک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند . زوج خوشبخت,راز ,خوشبختی, زن و شوهر ,جوان, ماه عسل

روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.
سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد . اسب سیاه,رخش, زیبا, زمین ,خوردن ,دریا ,کنار ,سواری 

 

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"
این بار اولت بود 



نوشته شده در دوشنبه 89/10/27ساعت 9:17 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

آرزو دارم..بارش هر دانه برف

آمینی باشه برا آرزوهای قشنگت...

برف باریدن ,پارک ,صندلی, زیبا ,آروم ,سپید ,سفید. آرزو دارم..بارش هر دانه برف  آمینی باشه برا آرزوهای قشنگت...

ادامه مطلب...


نوشته شده در یکشنبه 89/10/26ساعت 8:22 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

یه گاز از دماغت میدی !؟ (از عاشقانه های خرگوش و آدم برفی !!!) ! 

آدم برفی, هویج, نارنجی, زیتون, خرگوش, عاشقانه ها . یه گاز از دماغت میدی !؟ (از عاشقانه های خرگوش و آدم برفی !!!)



نوشته شده در شنبه 89/10/25ساعت 6:13 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

گل,آبی,bluo

عصر یک جمعه دلگیر. دلم گفت. بگویم. بنویسم.

       که چرا عشق به انسان نرسیدست؟

               چرا آب به گلدان نرسیدست؟

      ...و هنوزم که هنوز است چرا "یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست"؟

              بگو حافظ دلخسته ز.شیراز بیاید. بنویسد.

                   ...که هنوز است چرا "یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست"؟

        چرا "کلبه احزان به گلستان نرسیدست"؟

عصر این جمعه دلگیر. وجود تو کنار دل هر بی دل آشفته شود حس!

                              تو کجایی گل نرگس؟.. .  .   .    .     .       .

گل نرگس,یوسف زهرا ,امام زمان

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، غروب …

گل نرگس,یوسف زهرا ,امام زمان,جمعه, جمکران, بیا, آقا ,عارفانه, معنویت ,خدا

عکس هایی از مسجد جمکران ببینید. در ادامه مطلب...


نوشته شده در جمعه 89/10/24ساعت 1:47 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

مدتها بود که منتظر رحمت خدا بودیم ولی ...

نم نم ,بارون, گل,پرپر ,صورتی,pink

ولی تو این سرما یه کمی هم به فکر فقرا باشیم بد نیست!

کودک,فقر, فقیر ,سرما ,شعر

یاد دارم در غروبی سرد سرد             میگذشت از کوچه ما دوره گرد

داد میزد: کهنه قالی میخرم              دست دوم, جنس عالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم             گر نداری, کوزه خالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست       عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست    ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود            اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید          گفت آقا سفره خالی میخرید



نوشته شده در جمعه 89/10/24ساعت 12:45 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

 adam barfi

سلام سلام سلام

خوفید خوش میگذره؟

امروز هوا خیلی عالیه آخه اولین برف زمستونی از دیشب شروع به باریدن کرده...

adam barfi

تند تند تنگ میشه دلم واسه تو . . .

,امام رضا گنبد, طلاbarf,emam reza,برف



نوشته شده در چهارشنبه 89/10/22ساعت 12:58 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد.
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.

طلاق . اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم.  اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟

اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟

اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم.

ادامه مطلب...


نوشته شده در شنبه 89/10/18ساعت 5:10 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

عزیزم!

می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی! اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند”داماد سر است!” و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود!

ادامه مطلب...


نوشته شده در شنبه 89/10/18ساعت 2:3 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

<      1   2      
001
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015

آخرین مطالب

پرنسس کوچولوی صورتی من
مینویسم برای قاصدکم...
چ حس خوبیه... حس مادر شدن...
...... 92.8.29 ......
یه خورجین حرف دل! + سینماگراف های زیبا
کافی است انار دلت ترک بخورد ...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : TopBloger.com