✿ نفیس ✿ - یک نفس عمیــــــــــق EmamHadi
سفارش تبلیغ
صبا ویژن































یک نفس عمیــــــــــق

کاش بودم... یک کبوتر...



نوشته شده در جمعه 89/12/27ساعت 9:40 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

بوی عیدی... بوی بهار... سبز

هر سال عید (یه چیزی حدود...نه! دقیقا 12 سال!) این موقع سعادت داشتم مشهد بودم... پارسال که دیگه امام رضا حسابی واسمون سنگ تموم گذاشتن و همون روز اول که رسیدیم یه خادمی اومد و هویجوری یه ژتون مهمونسرای حضرت داد و مثل امروز ظهر-ناهار. مهمون آقا بودیم... چقدر خوش گذشت...........

مهمون خونه امام رضا - ژتون غذا حضرت - غذا خوری مشهد - خادم

سال تحویل... توی اون شلوغی ها... تا میدون آب میرفتیم و از همون جا هی روی نوک پنجه پا بلند میشدیم تا از بین سر اینهمه زائر آقا علی بن موسی الرضا... اولین تبریک سال نو رو به آقا بگیم و بعد بقیه...

امسال... آقا دعوتمون نکردن!؟؟ نمیدونم چطور طاقت میارم که از توی تلویزیون گنبد طلایی رو نگاه کنم!! و بشینم کنار سفره هفت سین...........

تخم مرغ رنگی واسه سفره هفت سین ایرانی tokhme morgh rangi 7 sin haft sin

واقعیتش اینه که حتی از سفره هفت سین بدم میاد!! 

دلم تنگه ... حتی حوصله آپ کردن وبم رو هم ندارم!!!!

  عکس هایی از حرم عشقم... امام رضا ع... آقای مهربونم... ادامه مطلب...


نوشته شده در جمعه 89/12/27ساعت 9:36 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای‌!سنگ‌پشت‌ - لاک پشت‌ - این‌ عدل‌ نیست - به‌ نیت‌ نا امیدی...

...پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید. پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک؛ و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عدل‌ نیست. کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ نا امیدی...
خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک‌ بود و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد ! چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن است. حتی اگر اندکی. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی؛ پاره‌ای‌ از مرا.
خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت... . دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و رفت، حتی‌ اگر اندکی؛ و پاره‌ای‌ از «او» را با عشق‌ بر دوش‌ می کشید...

http://www.nooronar.com/besmellah/archives/story/89/11/000776.php



نوشته شده در چهارشنبه 89/12/25ساعت 12:6 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

آه از این جاده های بی انتها
آه از این همه راه های بی پایان

با من بگو که
در انتهای این جاده هایی پیر
چه کسی در انتظار ماست!؟!؟

ادامه مطلب...


نوشته شده در دوشنبه 89/12/23ساعت 9:24 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

گاهی خیال می کنم از من بریده ای!                بهتر زمن برای دلت برگزیده ای

 از خود سوال می کنم آیا چه کرده ام؟     در فکر میروم که تو از من چه دیده ای؟

از من عبور میکنی و دم بر نمی زنی     تنها خوش است دلم که شاید ندیده ای

یکروز می رسد که در آغوش گیرمت       هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ؟؟

گاهی خیال می کنم از من بریده ای!                بهتر زمن برای دلت برگزیده ای   از خود سوال می کنم آیا چه کرده ام؟     در فکر میروم که تو از من چه دیده ای؟  از من عبور میکنی و دم بر نمی زنی     تنها خوش است دلم که شاید ندیده ای  یکروز می رسد که در آغوش گیرمت       هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ؟؟

میلادباسعادت پدربزرگوار امام زمان امام حسن عسگری(ع)برتمامی مسلمانان جهان مبارک 



نوشته شده در یکشنبه 89/12/22ساعت 10:31 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

من نام کسی نخوانده ام الا تو  با هیچکسی نمانده ام الا تو  عید آمد و من خانه تکانی کردم  از دل همه را تکانده ام الا تو



نوشته شده در یکشنبه 89/12/22ساعت 2:21 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

 

بافته های نور نخ کش نمی شوند.

...

* سوره تحریم- آیه8



نوشته شده در یکشنبه 89/12/22ساعت 2:9 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

باران تمام لحظه‌های دوست‌داشتنی عمر من است



نوشته شده در یکشنبه 89/12/22ساعت 1:59 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

زندگی بافتن یک قالی است  به همان نقش و نگاری که خودت می خواهی.  نقشه را اوست که تعیین کرده.  تو در این بین فقط می بافی.   نقشه را خوب ببین!  نکند آخر کار ، قالی زندگیت را نخرند!

زندگی بافتن یک قالی است

به همان نقش و نگاری که خودت می خواهی.

نقشه را اوست که تعیین کرده.

نقشه و رنگ و نگارش همگی

به هنرمندی تو وابسته است.

 نقشه را خوب ببین!

گره اش نیک بزن!

نکند آخر کار ، قالی زندگیت را نخرند!



نوشته شده در یکشنبه 89/12/22ساعت 12:48 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

دچار تا نشوی عشق را نمی فهمی                 تو هیچ از من و این ماجرا نمی فهمی

رفیق، نسبت من میرسد به مجنون، آه     و عشق سهم من است و شما نمی فهمی

بدون آنکه بفهمم شدم دچار دلت                      تو خنده می کنی اما مرا نمی فهمی

خیال می کنی آیا که من پشیمانم؟                    خیال می کنی آیا؟ و یا نمی فهمی؟

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن               خیال توبه ندارم، چرا نمی فهمی؟

ز عشق گفتم و باز حاضرم به تکرارش                 بگو که حرف مرا تا کجا نمی فهمی؟

 و حرف آخر من، عشق اختیاری نیست              دچار تا نشوی عشق را نمی فهمی

رضا اسماعیلی



نوشته شده در جمعه 89/12/20ساعت 11:50 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
001
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015

آخرین مطالب

پرنسس کوچولوی صورتی من
مینویسم برای قاصدکم...
چ حس خوبیه... حس مادر شدن...
...... 92.8.29 ......
یه خورجین حرف دل! + سینماگراف های زیبا
کافی است انار دلت ترک بخورد ...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : TopBloger.com