✿ نفیس ✿ - یک نفس عمیــــــــــق EmamHadi
سفارش تبلیغ
صبا ویژن































یک نفس عمیــــــــــق

این مطلب رو نشنیده بودم ! واسه خودم که خیلی جالب بود... میدونستین یاسین از اسامی پیامبرمونه؟؟! اگه نمیدونستین  یا میدونستین، ولی نمیدونین چرا یا "سین" ؟؟ پیشنهاد میکنم ادامه مطلب رو  بخونین.

ماییم و نوای بینوایی     بسم اله اگر حریف مایی

ادامه مطلب...


نوشته شده در دوشنبه 90/1/8ساعت 8:39 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

امشب روحیه ام خوبه خدا رو شکر!! یه عکس یادگاری که قبلا گرفته بودیم از جمع دوستان گذاشتم توی ادامه مطلب فقط بی زحمت آقایون نبینن! جمع زنونه ست!!!

ادامه مطلب...


نوشته شده در دوشنبه 90/1/8ساعت 7:32 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

پسرکوچولو پدربزرگش رو تماشا می کرد که نامه ای می نوشت . بالاخره پرسید : - ماجرای کارهای خودمون رو می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟ پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت : - درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هام مدادی هست که با اون می نویسم . می خوام وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشی . پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در اون ندید .

درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هام مدادی هست که با اون می نویسم . می خوام وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشی . پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در اون ندید .

ادامه مطلب...


نوشته شده در یکشنبه 90/1/7ساعت 3:28 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

دلم گرفته....................نفیس بلاگ - دنیا درست میشه به شرطی ...

ادامه مطلب...


نوشته شده در یکشنبه 90/1/7ساعت 2:51 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

زن و شوهر جوانى سوار بر موتور سیکلت در دل شب مى راندند، آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتندمرد جوان:مرا محکم بگیر... زن جوان:خوب،حالا میشه یواشتر برونى؟روز بعد روزنامه ها نوشتند: "برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانى حادثه آفرید" در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکى از دو سرنشین زنده ماند و دیگرى در گذشت ... مرد جوان متوجه خالى شدن ترمز شده بود پس بدون این که همسرش را مطلع کند با ترفندى کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار "دوستت دارم" را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند

زن و شوهر جوانى سوار بر موتور سیکلت در دل شب مى راندند، آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند...
زن جوان:یواش تر برو من مى ترسم.
مرد جوان:نه،اینجورى خیلى ,بهتره.
زن جوان:خواهش مى کنم،من خیلى مى ترسم!
مرد جوان:خوب، اما اول باید ,بگى دوستم دارى...
زن جوان:دوستت دارم،حالا میشه یواشتر برونى...
مرد جوان:مرا محکم بگیر...
زن جوان:خوب،حالا میشه یواشتر برونى؟
مرد جوان:باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو بردارى و روى سرت بذارى،
آخه نمى تونم راحت برونم، اذیتم مى کنه.
روز بعد روزنامه ها نوشتند: "برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانى حادثه آفرید" در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکى از دو سرنشین زنده ماند و دیگرى در گذشت ...
مرد جوان متوجه خالى شدن ترمز شده بود پس بدون این که همسرش را مطلع کند با ترفندى کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار "دوستت دارم" را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند...

http://hesamghazi.persianblog.ir/post/1225/



نوشته شده در شنبه 90/1/6ساعت 1:18 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد  /   شادمانی ها بعد از غم به من هم میرسد

برگها از شاخه می افتند و تنها می شوند/از جدایی، گرچه می ترسم به من هم میرسد

هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم   /     در خیابان شاخه مریم به من هم میرسد

گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است        /        از گناه حضرت آدم به من هم میرسد

گرچه از من هیچ کس غیر از وفاداری ندید  / بی وفایی های این عالم به من هم میرسد

هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام/ نوبت هیزم شکن کم کم به من هم میرسد

پر زدن از دام ابریشم به من هم می رسد  شادمانی ها بعد از غم به من هم می رسد  برگ ها از شاخه می افتند و تنها می شوند  از جدایی ، گرچه می ترسم به من هم می رسد  هر کجا هستم من از یاد تو غافل نیستم  در خیابان شاخه مریم به من هم می رسد  گندم گیسوی تو از باغ مینو بهتر است  از گناه حضرت آدم به من هم می رسد  گرچه از من هیچ کس غیر از وفاداری ندید  بی وفایی های این عالم به من هم می رسد  هر کجا سروی به خاک افتاد با خود گفته ام  نوبت هیزم شکن کم کم به من هم می رسد

مهدی مظاهری



نوشته شده در شنبه 90/1/6ساعت 12:50 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

خیییییییییییییییییییییییییلی با مزه اسدوست داشتن! ترسیدنش خیلی خداس!!خیلی خنده‌دار

(روی عکس زیر کلیک کنید)

دماغ مامان - خیییییییییییییییییییییییییلی با مزه اس! - baby - ترسیدنش خیلی خداس!!



نوشته شده در سه شنبه 90/1/2ساعت 10:18 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

فرمانده برای دادن پتو و امکانات همه رو جمع کرد.  بلند گفت:  کی خسته؟  کی ناراضیه؟  کی سردشه؟  بچه ها هم که جو گرفته بودتشون گفتن: دشمن!!  فرمانده هم گفت: خب! الحمدلله!  حالا برید.. چون پتو به گردان ما نرسیده!

ازبس دوستان خداحافظی کردن برارفتن به مناطق...دلم هواکرد - فرمانده برای دادن پتو و امکانات همه رو جمع کرد.  بلند گفت:  کی خسته؟  کی ناراضیه؟  کی سردشه؟  بچه ها هم که جو گرفته بودتشون گفتن: دشمن!!  فرمانده هم گفت: خب! الحمدلله!  حالا برید.. چون پتو به گردان ما نرسیده!



نوشته شده در سه شنبه 90/1/2ساعت 2:17 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

بفرمایید فروردین شود اسفند های ما / نه بر لب بلکه بر دل گل کند لبخندهای ما

بفرمایید هر چیزی همان باشد که می خواهد / همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما

بفرمایید تا این بی چرا تر کار عالم؛ عشق / رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما

سر مویی اگر با عاشقان داری سر یاری / بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما

به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می بالند / بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما

شب و روز ازتو میگوییم ومیگویند،کاری کن / که «میبینم» بگیردجای «میگویند» های ما

نمی دانم کجایی،یا که ای؟، آنقدر می دانم / که می آیی که بگشایی گره از بندهای ما

بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز / همین حالا بیاید وعده آینده های ما...

قیصر امین پور

خوش بحال سال 89 که ماه دوازدهمش رو دید و عمرش به سر رسید...  میترسم عمرم به سر برسه و ماه دوازدهمم رو ندیده باشم...

خوش بحال سال 89 که ماه دوازدهمش رو دید و عمرش به سر رسید...

میترسم عمرم به سر برسه و ماه دوازدهمم رو ندیده باشم...



نوشته شده در دوشنبه 90/1/1ساعت 7:32 عصر توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

دل من گم شد. اگر پیدا شد...              بسپارید امانات رضا

و اگر از تپش افتاد دلم...                 ببریدش به ملاقات رضا

از رضا خواسته ام تا شاید...       بگذارد که غلامش بشویم

همه گفتند محال است ولی... دلخوشیم ما به محالات رضا 

الان همه دوستام مشهدن... لباسای نو پوشیدن...

لباس نو پوشیدن - الان همه دوستام مشهدن... لباسای نو پوشیدن...

دور هم جمعن... منتظرن تا برن از ساعت یک و نیم به سمت فلکه آب واسه مراسم سال تحویل ! ولی من همینجور آویزون لب تابم هستم...

لب تاب معتاد

الان قیافه ام اینطوریه!!!

الان قیافه ام اینطوریه!!! افسرده - بغض - نینی

منتظرم... چی؟؟ نمیدونم!!! شایدم هنوز باورم نشده!

  شکلک های ناز و کارتونی حیوانات  ولی دلم پر میزنه واسه حرم... دوس داره بره... بره پیش کفترای امام رضا!!!

ولی دلم پر میزنه واسه حرم...دوس داره بره... پیش کفترای امام رضا!!!

به آبرویی که ندارمت سوگند... تا پای جان دوست دارمت آقا!

مهمون خونه امام رضا - ژتون غذا حضرت - غذا خوری مشهد - خادم

سال نو مبارک!



نوشته شده در دوشنبه 90/1/1ساعت 12:17 صبح توسط ✿ نفیس ✿ نظرات ( )

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
001
002
003
004
005
006
007
008
009
010
011
012
013
014
015

آخرین مطالب

پرنسس کوچولوی صورتی من
مینویسم برای قاصدکم...
چ حس خوبیه... حس مادر شدن...
...... 92.8.29 ......
یه خورجین حرف دل! + سینماگراف های زیبا
کافی است انار دلت ترک بخورد ...
[عناوین آرشیوشده]

Design By : TopBloger.com